مریضی هانا جونم
فدات بشه مامان از تاریخ 22 مرداد یبوست شدید داشتی فدات بشم همه کسم مامان بمیره ومریضیه تو رو نبیه تو خواب بلند میشدی وگریه میکردی چند تا دکتر هم بردیمت ولی دارو اثر نداشت داشتم میمیردم این چند روز خیلی سخت بود باهات گریه میکردم کاری از دستم بر نمیومد عزیزترینم پرستار تو بودن بهترین حس دنیا رو داره شکر خدا دو روزه بهتر شدی 31مرداد بردمت استخر با زن و دختر دوست صمیمیه بابات .کردین جون وسروین ناز شکر خدا کلی بازی کردی خوشحال بودی منم امروز خوشحال بودم چون به تو خوش گذشت عسل مامان الانم ساعت 10بردمت حموم وساعت 11 خواب برد الان مثل فرشته ای کوچولو خوابیدی منم تایپ میکنم بابایی هم داره با موبایلش بازی میکنه شکر خدا رابطه بین منو بابایی هم بهتر شده . تو این چند روز برا خرید هم کردم لباس برات خریدم فدات شم بابایی هم اکواریومه خوشکل خریده با کلی ماهی گوشت خوار دوست شون دارم ولی ازشونم میترسم قرار بود گیاه خوار باشه ولی نظرش عوض شده بود بعدن عکسو میزارم دخترک خوشکل من فدای چشای سیات بشم امروز تو استخر هرکی میدیدتت بوست میکرد مایو جدیدت خیلی بهت میاد فدات شم چشم نخوری انشالله دوستت دارم با کلی عکس میام دوباره وبتعاشقتم دختر نازممممممممممماین هم عکس دخمل نازم و اکواریوم جدیدمون ماهیا مون بعضی هاشون هم قایم شدن شش تا ماهی داریم قراره بازم بخره بابایی واین هم هانا خوشکل مامان وخوشکل مامان بعد از کلی بازی با هوش چین خوابش برده فدات شم همه کسم