خراب کاری هانا خوشکله
مامان فدات بشه دوسه روز پیش دیدم صدات نمیاد گفتم داری کاری میکنی گفتم هانایی کجایی چیکار میکنی الکی گفتی عباسی گفتی دارم تاب بازی میکنم شیطونک من رفته بود ی سایه چشم منو با مسواک خودت مالیده بودی به صورتت مسواکت اونقد سیاه شده بود انداختمش دور مامان فدای این شیطونیات بشه فدای سرت فقط تو خوشحال باشی بسمه بعد از خراب کاری کفشتو دستت گرفتی میگی بریم بازارفدات بشم وجودم نفسم اگه تونباشی ممیرم به خدا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی